به نظر می‌رسد ارتباط با اینترنت قطع است.

اتصال دستگاه با اینترنت را بررسی کنید ...

چراغی، رضا

استان تهران

چراغی، رضا

دفاع مقدسشهدا و اشخاصفرمانده لشکر و همطراز (جانشین یا معاونین)
استان تهران
آخرین ویرایش: ۱۴۰۴/۰۶/۲۵ چاپ

چراغی،  رضا ( با نام شناسنامه‌ای رزاق؛ ۱ فروردین ۱۳۳۶ – 25 فروردین ۱۳۶۲)، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله و معاون سپاه قدر نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

رضا در روستای ستق از توابع شهرستان ساوه به دنیا آمد. پدرش ذبیح الله ؛ کشاورز و میوه فروشی سیار و مادرش کلثوم خانه دار بوده او پنجمین فرزند خانواده بود. ذبیح الله نام عبدالرزاق را برای فرزندش انتخاب کرده این انتخاب نام به سبب دوستی ذبیح الله با فردی عراقی ساکن کربلا بود اما مامور ثبت احوال به اشتباه نام رزاق را در شناسنامه نوزاد ثبت کرده بود که این موضوع سبب ناراحتی ذبیح الله شد و با این اتفاق او نام رضا را برای فرزند انتخاب کرده اگرچه در شناسنامه همان رزاق بود (چراغی، محمد، ص۱۵).

 خانواده چراغی در سال ۱۳۳۱ ش به تهران مهاجرت کردند و در محله دروازه غار ساکن شدند؛ اما به سبب شغل پدر به زادگاهش برمی‌گشتند تا شش ماه از سال را به امور کشاورزی رسیدگی کنند و رضا در همین شش ماه که به روستا میرفتند به دنیا آمده است (بابایی، ص۱۶).

 رضا در دوران کودکی و نوجوانی در هیئت های مذهبی شرکت میکرد و از این طریق به امام حسین (َع) ارادت پیدا کرده و در دوران تحصیل در مغازه کفاشی برادرش کار می کرد تا باری را از دوش خانه بردارد. دوره ابتدایی را در مدرسه شیخ العراقین بیات در محله خانی آباد گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان شبانه روزی مروی در خیابان ناصر خسرو ادامه داد . در دوره نوجوانی با سه نفر از بچه های محل دوستی عمیقی پیدا کرد که بعد ها در زندگی اش اثر گذار شدند ؛ سید محمدرضا دستواره ؛ نصرت الله قریب و اکبر فرزین (چراغی، محمد، ص ۱۸).

چراغی در سال ۱۳۵۶ ش به خدمت سربازی رفت . پس از دوره آموزشی برای ادامه خدمت به لشکر ۹۲ زرهی اهواز تخصیص داده شد و آجودان مخصوص افسر انقلابی و مومن به نام حسن اقارب پرست شد . اقارب پرست در آن زمان سروان بود و با رضا چراغی رابطه ای فراتر از فرمانده و سرباز پیدا کرد دوستی این دو تا زمان شهادتشان ادامه داشت. رضا و سروان اقارب پرست در پاییز ۱۳۵۷ ش بعد از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر ترک پادگان ها محل خدمت را ترک و به تهران رفتند (چراغی، محمد، ص ۲۰).

چراغی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ۴ آبان ۱۳۵۸ به همراه دستواره و غریب به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران پیوستند . دوره آموزشی را در پادگان امام حسین (ع) گذراندند و پس از آن در گردان ۴ پادگان ولیعصر سازماندهی شدند (قریب، ص ۲۱ ؛‌ دستواره، ص ۲۱) و مدت یک ماه در بخش حفاظت از سفارت آمریکا که به تسخیر دانشجویان پیرو خط امام در آمده بود خدمت کردند (دستواره، ص۲۱).

چراغی در هفتم دی ۱۳۵۸ جزو نیرو های گردان ۴ بود که برای مقابله با گروه های ضد انقلاب به استان کرمانشاه گسیل شدند. آنها پس از اقامتی کوتاه در کرمانشاه به محل اصلی ماموریتشان ؛‌شهر روانسر انتقال یافتند . رضا چراغی که به دلیل برخورداری از سابقه یک ساله خدمت سربازی نسبت به همرزمان دیگرش از دانش نظامی و تجربه عملی به مراتب بالاتری برخوردار بود در جمع آنان به عنوان دوست و همرزمی دلسوز به توجیه دقیق یاران کم تجربه و آشنا ساختن آنان با فعالیت های رزمی شد (دستواره، ص ۲۲ ).

گردان چهار پس از سه ماه ماموریت در روانسر به دستور فرمانده سپاه منطقه ۷ ؛‌ محمد بروجردی برای شرکت در عملیات آزادسازی باینگان به پاوه منتقل شدند . رضا چراغی و همرزمانش در کنترل عملیاتی سپاه پاوه قرار گرفتند . چراغی در این ماموریت با احمد متوسلیان که بعد ها به فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله رسید آشنا شد . متوسلیان در این زمان فرمانده عملیات سپاه پاوه بود . آن ها پس از شرکت در عملیات آزادسازی باینگان و ناموفق بودن این عملیات به واحد عملیات سپاه پاوه پیوستند و از یاران ثابت قدم متوسلیان شدند (دستواره، ص ۲۶).

رضا چراغی و همرزمانش در مدت یک ماه و نیم در دو عملیات نوریاب و آزادسازی باینگان در اواخر اردیبهشت ۱۳۵۹ شرکت داشتند . بعد از آن برای مرخصی کوتاه مدتی به تهران رفته و پس از آن به غرب بازگشتند و در عملیات آزادسازی ارتفاعات و شهر مریوان شرکت کردند . آن ها در این عملیات که در اوایل خرداد ۱۳۵۹ اجرا شد طی یک عملیات هلی برن گسترده در پادگان محاصره شده مریوان فرود آمدند و بلافاصله ارتفاعات مشرف به پادگان را پاکسازی کردند و پس از رسیدن ستون تحت امر سرهنگ صیاد شیرازی به مبادی ورودی شهر مریوان وارد شهر شده و آن را آزاد کردند (میرکیانی، ص۲۸).

چراغی که متوسلیان را به استادی خود پذیرفته بود خصوصیات بارز رفتار و اخلاق نظامی او را سرمشق خویش قرار داده و از همان روز های حضورش در مریوان با نشان دادن شجاعت و رشادت جوهر شخصیت جهادی خود را نمایان ساخت و مسئولیت های مختلفی را بر عهده گرفت. او مدتی جانشین فرمانده سپاه دزلی بود و زمانی هم مسئولیت محور عملیاتی تنه را به عهده داشت (میرکیانی، ص۲۸).

پس از آغاز شدن جنگ تحمیلی رضا چراغی به اتفاق حسن زمانی و رضا دستواره به محور عملیاتی سرپل ذهاب – گیلانغرب رفتند و حدود سه ماه تا اوایل زمستان ۵۹ در آن محور جنگیدند (الله‌اکرم، ص۲۹).

پس از این ماموریت ماموریت های دیگری در کردستان انجام داد که آخرین آن ها شرکت در عملیات محمد رسول الله در روز دوازدهم دی ماه سال ۱۳۶۰ ش بود. این عملیات به دلیل ویژگی های خاص جغرافیایی فشار زیادی بر نیرو های سپاه مریوان و پاوه وارد کرد . در این میان رضا چراغی به دلیل مسئولیتی که داشت مشکلات بیشتری را متحمل شد و در عین حال به دیگران هم روحیه می داد (الله‌اکرم، ص۳۲).

پس از این عملیات فرماندهی وقت سپاه منطقه ده تهران ؛ احمد متوسلیان ؛‌رضا چراغی و سایر پاسداران اعزامی سپاه تهران به مریوان را به تهران احضار کرد و در جلسه ای به آن ها گفته شد که باید برای همیشه به تهران برگردند در غیر این صورت حقوق ماهیانه آن ها قطع خواهد شد .رضا چراغی در واکنش به این دستور به فرمانده پادگان ولیعصر گفت :‌آقا جان ما از گوشت بدن خودمان می کنیم و با آن آبگوشت درست می‌کنیم. احتیاجی هم به حقوق شما نداریم ( بابایی، ص ۳۵).

در چنین وضعیتی رضا چراغی و همرزمانش همچون متوسلیان ابراهیم همت محمود شهبازی به جبهه جنوب رفتند تا یگانی متشکل از نیرو های تهران تاسیس نمایند و این ایده در هفدهم بهمن ۱۳۶۰ اجرایی شد و تیپ ۲۷ محمد رسول الله به فرماندهی احمد متوسلیان رسما تشکیل شد و رضا چراغی به فرماندهی گردان حمزه سید الشهدا منصوب شد . ملاک عمده برای انتخاب رضا چراغی به سمت فرماندهی گردان توجه مجموعه فرماندهی تیپ ۲۷ به سابقه طولانی عملیاتی و حضور فعال ایشان در کنار حاج احمد در مریوان و تجارب رزمی ارزشمندی بود که در جبهه ی غرب در نبرد با ضد انقلاب و ارتش بعث کسب کرده بود (همدانی، ص۵۲).

چراغی گردان تحت امرش را با آموزش های سخت و طاقت فرسا برای شرکت در عملیات آماده ساخت . تیپ ۲۷ محمد رسول الله در عملیات فتح المبین (‌۱ فروردین ۶۱ )‌ که در غرب رودخانه کرخه برای آزاد سازی سرزمین های اشغالی اجرا شد تابع قرارگاه نصر بود و طرح مانور گردان حمزه سید الشهدا به فرماندهی رضا چراغی که با گردان ۱۶۹ تیپ ۲ لشکر ۲۱ ادغام شده بود تصرف ارتفاعات علی گره‌زد بود. رضا چراغی و حسین قجه ای فرمانده گردان سلمان در شب عملیات دو گروهان را مامور تصرف تپه های پیاده و تانک با رعایت اکید اصل اختفا و استتار نمودند. در این بین دشمن اقدام به اجرای آتش کور و بی هدف نمود و رضا چراغی در این بین با فرمانده تیپ تماس گرفت و شرایط نامناسب اولیه را به ایشان اطلاع و کسب تکلیف نمود . در حقیقت گردان حبیب راه خود را گم کرده بود به همین خاطر چراغی در تماس مداوم از فرمانده تیپ میخواست تا گردان حبیب ماموریتش را انجام دهد تا گردان آن ها نیز بتواند ماموریت خود را به سرانجام برساند. پس از رفع مشکلات پیش آمده در سحرگاه روز دوشنبه دوم فروردین مجموعه گردان های ادغامی حبیب و حمزه و سلمان موفق شدند با تصرف هدف های تعیین شده توپخانه دشمن را تصرف و ستون فقرات سپاه چهارم ارتش بعث را در هم شکنند. در ادامه عملیات با توجه به اجرای پاتک های سنگین دشمن در دشت عباس رضا چراغی گردانش را به آن سمت گسیل داشت . آن ها پس از رسیدن به منطقه با تانک های دشمن که از سمت چپ در حال حرکت به طرف نیرو های خودی بودند مواجه شدند و رضا چراغی برای حفظ نیرو ها دستور عقب نشینی داد اما خود و تعداد محدودی برای مقابله با تانک های دشمن ماندند. در این بین ارتباط چراغی با نیرو ها و فرماندهی قطع شد و احتمال میدادند که او در جریان عقب نشینی شهید شده است اما پس از مدتی سوار بر یک جیپ عراقی به نیرو های گردان ملحق شد. چراغی خود این رویداد را بیان داشته است (داودآبادی، ص ۶۳-۶۴).

یک ماه بعد از عملیات فتح المبین گردان حمزه سید الشهدا از پادگان دو کوهه به اردوگاه انرژی اتمی در دارخوین منتقل شد تا آماده شرکت در عملیات بعدی باشد . در این زمان برخورداری از روحیه شادابی و نشاط یکی از رموز موفقیت به شمار می آمد که رضا چراغی به خوبی از آن بهره برده بود . با اعتماد به نفس و خونسردی و شوخ طبعی در کنار تجارب رزمی درخشان نیرو های تحت امر را آماده شرکت در عملیات می کرد. ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس برای آزادسازی مناطق غرب کارون و خرمشهر و رسیدن به مرز آغاز شد. در این عملیات تیپ ۲۷ یازده گردان داشت که آن ها را در دو محور عملیاتی سازماندهی کرد.  در این سازماندهی گردان حمزه سید الشهدا به فرماندهی رضا چراغی تابع محور عملیاتی سلمان و با معرف مخابراتی« سلمان ۱» تعیین شد. با اعلام رمز عملیات چراغی و گردانش طی یک درگیری برق آسا منطقه محول شده را تصرف و به جاده آسفالته اهواز خرمشهر رسیده و روی دژ وارد عمل شدند؛‌ تعداد زیادی از افراد دشمن را کشته و تعدادی را اسیر کردند . با روشن شدن هوا پاتک های شدید دشمن آغاز شد. رضا وضعیت منطقه را به فرماندهان تیپ منتقل و از آنان درخواست کمک کرد و بلاخره پس از شش شبانه روز اهداف مرحله اول عملیات بیت المقدس تثبیت شد (بابایی و بهزاد، ص ۲-۵ ).

در ادامه عملیات چراغی در بیست اردیبهشت و در مرحله سوم عملیات به شدت مجروح و از صحنه عملیات خارج شد. پس از این عملیات تیپ ۲۷ برای مقابله با رژیم اسرائیل به سوریه رفت اما چراغی که به علت شدت جراحات قادر به همراهی تیپ نبود تصمیم به سر و سامان دادن به زندگی شخصی گرفت و با خانم معصومه دستواره ؛‌ خواهر رضا دستواره ازدواج کرد . او در مراسم خواستگاری گفته بود که من هیچ چیز از خودم ندارم.

با بازگشت تیپ از سوریه و شرکت در عملیات رمضان چراغی که هنوز پایش در گچ بود به همرزمانش پیوست و تلاش فراوانی برای آماده کردن نیرو ها برای شرکت در عملیات کرد و در پی شهادت اسماعیل قهرمانی معاون تیپ به سمت او منصوب شد (چراغی، رضا، ص ۶۷).

بعد از عملیات رمضان چراغی و حاج همت و الله کرم به کرمانشاه رفته و در منطقه گیلانغرب مشغول شناسایی منطقه شدند (کاظمینی، ص ۸۷).

این شناسایی ها منجر به عملیات مسلم ابن عقیل شد که تیپ ۲۷ محمد رسول الله در هر دو مرحله آن تحت فرماندهی رضا چراغی ضربات سختی بر سپاه دوم عراق وارد کرد. پس از این عملیات سومار تیپ ۲۷ که به تازگی به لشگر ارتقا یافته بود مجددا به جنوب گسیل شد. در این مقطع سپاه ۱۱ قدر تشکیل شده بود و محمد ابراهیم همت به فرماندهی آن و چراغی معاون او انتخاب شده بودند . با این سازمان جدید عملیات والفجر مقدماتی در زمین های مسلح فکه در ۱۸ بهمن ۱۳۶۱ شروع شد . نیرو ها قبل از رسیدن به خط اصلی با کمین های نفوذ ناپذیر دشمن مواجه شدند ؛ آرایش نظامی آن ها به هم خورد و در نیمه راه ماندند. در عملیات والفجر مقدماتی رضا چراغی واقعا شمشیر یازده قدر بود و اقتدار و استقامت شایسته ای از خود نشان داد (عسگری، ص ۱۱۲).

رضا چراغی در عملیات والفجر ۱ (‌که در منطقه عمومی فکه شمالی اجرا شد)‌ فرماندهی لشکر ۲۷ را به عهده داشت . لشکر آن ها با تیپ ۸۴ پیاده خرم آباد ارتش ادغام شد . در صبح روز اول عملیات چراغی خود را زیر رگبار تیربار ها و دوشکا های دشمن به خط مقدم رساند که باعث بالارفتن روحیه نیرو ها شد . طی یک هفته نبرد رضا کمتر میخوابید و بیشتر تلاش می‌کرد تا نیروهایش را که برخی از آن ها در محاصره دشمن قرار گرفته بودند از محاصره خارج کند و سرانجام در روز ۲۵ فروردین در حالی که مشغول دفع پاتک دشمن بود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید (بابایی، ص ۱۲۹).

پیکر او در روز ۲۷ فروردین پس از تشییع از محل سکونتشان در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

در بخش‌هایی از وصیت‌نامۀ این شهید این چنین آمده است: «خداوندا! توفیق عطا فرما که از جمله کسانی باشیم که خود بشارت به آنها داده‌ای که در این معامله شرکت جویند. اولین سفارش که به عنوان وصیت دارم همین کلمه است روحانیت،آخوند، ملا، طلبه، چقدر این کلمات ارزش دارد و معنا. ای همه‌ی کسانی که سفارشم به گوش و دیده‌تان خواهد رسید، مبادا روحانیت را تنها بگذارید.

سفارش دوم من درباره سپاه می‌باشد به عنوان بازوی مسلح ولایت فقیه و روحانیت، باید سپاه آن چنان شود که پاسداران به عنوان فریضه واجب خدمت نمایند، نه به عنوان شغل. چرا که این دو بازوی ولی فقیه سپاه و روحانیت شغلی ندارند و نباید سپاهی بودن و روحانی بودن را شغل حساب نمود، چه قدر ابر قدرتها از این سپاه نو پا می‌ترسند؛ چرا که برادر سپاهی به عنوان فریضه وارد سپاه می‌گردد، نه حق مأموریت می‌خواهد؛ نه فوق‌العاده بدی آب و هوا، بلکه هر کجا که سخت تر باشد وارد می‌شود که اجرش عظیم‌تر است.

پدر و مادرم! از اینکه زحمات بسیار در تربیت فرزندتان کشیدید، امیدوارم که خداوند اجرتان را افزون تر دهد. من خود به یاد دارم که قرآن را در دامان مادرم فرا گرفتم و با بیل پدرم رنج ها را چشیده‌ام.

پدر جان! تو خود بهتر می‌دانی که دنیا دار فناست و آخرت مسلماً بهتر است و باقی که «الدنیا دار الفناء و الاخره خیر و ابقی» .

مادر جان! سفارشی که به شما دارم در مورد خواهرم است که دلم می‌خواست ایشان بعد از تمام کردن کلاس نهم به قم برود انشاء الله کاری کن که او این عمل را انجام دهد و سفارشی عظیم‌تری که به شما دارم که مادرم، چون خودت فرزند یک روحانی بوده‌ای. دلم می‌خواهد که تو مرا به خاک بسپاری و حتی پدرم خاک و گل بروی قبرم بریزد تا همه بدانند که شما سرشار از شوق هستید و ایمان.  فامیل بداند که باید فرزند بدهد و ابر قدرتها بدانند که با شهید دادن خانواده‌ها، حرکت انقلاب تندتر می‌گردد و چرخ های آن سریعتر [می چرخد].

پس انداز من از دوسال معلمی که داشتم و مدتی زمانی که در سپاه بودم پیش دایی‌ام می‌باشد از این‌پس انداز چون چند سالی است که پدر و مادرم به مشهد نرفته‌اند، زیارت مشهد بروند و بقیه‌اش هم تصمیمش با پدرم می‌باشد.  ضمنا موتوری هم در تهران دارم، تصمیم در مورد موتور را به عهده حاج‌آقا پرورش می‌گذارم.

برادران فقط باید به فکر اسلام بود و بس و برای یاری اسلام باید اکنون از روحانیت و سپاه یاری جست و امام را یاری کرد و باید بدانیم که به قول قرآن:  «ماعندکم ینفد و ماعند ا… باق  و ما تنفقوا من شیء فی سبیل الله یوف إلیکم » (بش).

 

 

 

مآخذ:  الله‌کرم، حسین ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ بابایی، گلعلی، راز آن ستاره‌ها: سرگذشت نامة شهید رضا چراغی، تهران: صاعقه، ۱۳۹۱ ش؛ بهزاد، حسین و گلعلی بابایی، همپای صاعقه، تهران: ۲۷ بعثت، ۱۳۹۱ ش؛ چراغی، رضا ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ چراغی، رضا، وصیت‌نامه، سند بی‌تا، سند بش، موجود در موزۀ ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و مقاومت؛ چراغی، محمد ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ داودآبادی، حمید ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ دستواره، سید محمد‌رضا( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ عسکری، مجتبی(نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ قریب، نصرت‌‌الله ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ نصرت الله کاظیمنی، محسن ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ میرکیانی، علی ( نک: همین مأخذ« بابایی ...)؛ همدانی، حسین، مهتاب خیّن به روایت فرمانده بسیجی حسین همدانی، به کوشش حسین بهزاد، تهران: ۲۷ بعثت‏، ۱۳۹۲ ش.

/ فاطمه دریکوند/

 

 

 

 

چراغی، رضا

شناسه مدخل۶۲۱۶۷۶
شناسه مقاله۱۶۶۷
استانتهران
کارگروهدفاع مقدس
گروهشهدا و اشخاص
زیرگروهفرمانده لشکر و همطراز (جانشین یا معاونین)
ارجاعیخیر
جلد چاپیجلد اول
آخرین ویرایشسه‌‌شنبه، ۱۴۰۴/۰۶/۲۵

دانشنامهٔ استانی دفاع مقدس



نمایش بیشتر