این مقاله تایید نهایی نشده است و صرفاً برای بررسی بصورت عمومی منتشر شده است. (غیر قابل استناد)
ظریف بروجردیان مجاور، محسن (3 خرداد ۱۳۴۱ ـ ۲۰ مهر ۱۳۶۱ شمسی)، فرمانده گردان ادوات ـ زرهی تیپ ۱۸جوادالائمه(ع) نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
محسن در روز عید غدیرخم، در محلۀ خیرآباد مشهد، واقع در جادۀ سیمان به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش طاهره افسری گوندوک نام داشت. وی دومین فرزند خانواده بود. «چون فرزند اوّل خانواده مرده بود، مادر شهید به خاطر علاقه به فاطمۀ زهرا(س) عهد کرده بود که اگر فرزندش دختر شد، نام او را زهرا و اگر پسر شد، نامش را محسن بگذارد. با پیشنهاد پدر و خواست مادرش، نام او را محسن گذاشتند» (افسری گوندوک، ص۲۱). محسن، سه خواهر و سه برادر دیگر داشت و خانوادۀ آنها زندگی سادهای داشتند. وی دوران حیات کوتاه خود را در محل تولّدش گذراند و در کارگاه قالیبافی به پدر و مادرش کمک میکرد. «پنجساله بود که برای آموختن قرآن، پیش همسایه رفت. او در یکماه و بیست روز، کل قرآن را دور کرد و ظرف بیست روز در مکتبخانه تمام حروف الفبا را یادگرفت. علاوه بر قرآن، نهجالبلاغه، صحیفۀ سجّادیه و دیوان حافظ را هم به مدرسه نرفته، میخواند» (همو، ص۲۲ و ۲۳).
پدرش میکوشید بچّههایش را در محیطی مذهبی تربیت کند. لذا وقتی محسن به هفتسالگی رسید، او را در مدرسۀ ملّی «ابوریحان» مشهد ثبت نام کرد تا از فضای غیرمذهبی مدارس دوران طاغوت دور باشد» (محسن ظریف...، تا شهدا، بش). دوران ابتدایی را در خرداد ۱۳۵۲ با موفّقیّت به اتمام رساند و وارد «مدرسۀ راهنمایی مطهّری در کوی طلّاب شد. یک سال بعد، ترک تحصیل کرد و به مدرسۀ علمیۀ باقریه رفت و تقریباً چهار سال در حوزۀ علمیّه درس خواند» (افسری گوندوک، ص۲۶ و ۲۷).
او ازدواج نکرد. یکبار که مادرش از او خواست ازدواج کند، جواب داد: «مادرجان! مراسم دامادی مرا در بهشت رضا بگیر» (همو، ص۳۸). از کودکی اهل کار و تلاش بود. چون به برقکاری علاقه داشت، در کنار خانهشان، مغازهای را اجاره کرده بود و سیمپیچی میکرد. «مدّتی هم در کارخانۀ آجرماشینی منهج کار میکرد و بعدها به کارخانۀ ”تیم“ مشهد راه پیدا کرد» (کنگرۀ بزرگداشت...، زندگینامه...، بش).
«قبل از انقلاب اسلامی، در اوقات فراغت خود به سیمکشی منازلی میپرداخت که از نظر مادی در پایینترین حدّ جامعه بودند؛ مثل روستاهای اطراف مشهد. در محل کارش نیز مسائل فقهی را مطرح میکرد و به بحث میپرداخت. با شروع حرکتهای انقلابی در سال های ۱۳۵۶ -1357، به جمع انقلابیها پیوست و اوّلین نفری بود که عکس شاه را از روی دیوار کارخانه پایین آورد و تمثال امام را با رنگ فشاری روی دیوار کارخانه کشید. او مشوّق افراد برای حضور در تظاهرات و راهپیماییها بود و در پخش اعلامیه و نوار کوتاهی نمیکرد» (همان). ظریف، «کتابها و نوارهای آیت الله خمینی(ره) را از دوستان حوزویاش میگرفت» (افسری گوندوک، ص۳۵). «روزها کار میکرد و عصرها و شبها برای نگهبانی توی خیابانها میرفت» (همو، ص۳۱) «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مقابله با مخالفان پرداخت. بر اطّلاعیههای آنها اشکال میگرفت، به سخنرانیهایشان اعتراض میکرد و در میان افراد ناآگاه به روشنگری میپرداخت» (کنگرۀ بزرگداشت...، زندگینامه ، بش). «وقتی امام دستور تشکیل ارتش بیستمیلیونی را داد، به مسجد کرامت واقع در چهارراه شهدا رفت و دورههای اسلحهشناسی را گذراند و به همه آموزش داد. در بسیج، هر کاری میکرد؛ اسلحه آموزش میداد، سخنرانی میکرد، برای جبهه تشویق میکرد، کلاس قرآن داشت و حتّی گاهی در خانه نقاشی میکشید» (افسری گوندوک، ص۲۹، ۳۵ و ۳۶). «هجدهساله بود که به جبهه رفت» (همو، ص۳۷) و از ابتدای آذر ۱۳۵۹ تا ابتدای اسفند ۱۳۵۹ با مسئولیت نیروی رزمنده بسیجی در ستاد خراسان در منطقه جنوب (خوزستان) خدمت کرد. ( سپاه ... گواهی جبهه) او در ۲۰ دی ۱۳۶۰ عضو رسمی سپاه مشهد شد و از بدو ورود تا ۳ فروردین ۱۳۶۱ با سمت افسر نگهبان درستاد منطقه ۴ سپاه خراسان خدمت کرد.(سپاه...، گواهی خدمت).
بار دیگر او در ۴ فروردین ۱۳۶۱ به مناطق جنگی عزیمت نمود و تا ۱۹ مهر ۱۳۶۱ در منطقه جنوب و جنوب غربی خدمت نمود. توانمندی هایش او را به فرماندهی قابل تبدیل کرد و در تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) به عنوان فرمانده گردان ادوات- زرهی آن تیپ قبول مسئولیت کرد.( امیرخانی ، ص ۲، سپاه...، گواهی شهادت)و در عملیات های رمضان ( 23 تیر ۱۳۶۱- 7 مرداد ۱۳۶۱) که در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان درمنطقه عملیاتی شرق بصره(شلمچه) به منظور دور کردن آتش دشمن از شهرهای جنوبی کشور انجام شد(سمیعی، ص ۱۳۷) شرکت کرد و در منطقه عملیاتی سومار از ناحیۀ دست دچار شکستگی شد و مدّتی در بیمارستان قائم مشهد بستری بود (محسن ظریف...، خبرگزاری دفاع ...، بش). «در بیمارستان هم خوشرو و خوشگو بود. پرستاران، علاقۀ خاصی به ایشان پیدا کرده بودند. اهل ناله و بیتابی نبود. خیلی محکم بود» (امیرخانی، ص۱۱؛ ابراهیمی فخر و دیگران، ص ۱۲۲).
پس از بهبودی به منطقه بازگشت و در عملیات مسلم بن عقیل ( 9 - 13 مهر ۱۳۶۱) که در منطقه سومار و ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق با هدف آزادسازی ارتفاعات مرزی و تصرف ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق طراحی و اجرا گردید(همو ، ص ۱۶۲) شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش به سرش زخمی شد و فردای آن روز، در حالی که فقط بیست سال داشت، به شهادت رسید. پیکرش در ۲۶ مهر ۱۳۶۱ در مشهد تشییع و در گلزار شهدای خواجهربیع مشهد قطعه ۱۸۴ ردیف ۸ به خاک سپرده شد (موسوی، ص ۳۷۵؛ بنیاد شهید...، همراه ایثار).
«اطّلاعات نسبتاً جامعی از ادوات داشت. خودش تانک میراند و به بچّهها آموزش میداد» (امیرخانی، ص۶) «در قسمت ادوات خیلی زحمت میکشید؛ مخصوصاً در بخش آموزش. خودش در زمینههای مختلف آموزش میدید و آموزش میداد» (همو، ص۱۲).
از جمله ویژگیهای شهید این بود که «دلش نمیخواست مشکلش را دیگران بفهمند. ساکت بود و صبر زیادی داشت» (افسری گاندوک، ص۳۲). «جزو اعضای فعّال مسجد بود. تشکیل پایگاه بسیج مسجد به عهدۀ او بود. کتابخانۀ مسجد را راهاندازی کرد. مورد اعتماد مردم بود» (موسوی، ص۳۷۳). «در بسیج محل، همیشه برنامۀ دعا و روضه برقرار میکرد.به نماز اوّل وقت سفارش می کرد. صبحها زود بیدار میشد » (افسری گوندوک، ص۳۳). «بیشتر با بچههای بیبضاعت محشور بود. »(همو، ص۳۰).
«اعتقاداتش راسخ بود. سعۀ صدر داشت. تندخو نبود. خیلی خونگرم بود. با وجود فرماندهبودن، همیشه سعی میکرد زودتر از دیگران سلام کند. تکبّر توی ذهنش نبود. به لحاظ جنبوجوش، انسان عجیبی بود. در عین تواضع، پُرکار و در عین پُرکاری، اعتقادی راسخ داشت» (امیرخانی، ص۹ و۱۰). «علیرغم این که جثّهای نسبتاً ضعیف و ظریف داشت، از یک قدرت و توانمندی خاصی برخوردار بود» (همو، ص۱). «خیلی کم میخوابید. چهر ای بشّاش داشت. »(همو، ص۴). «یک بار که همراه دوست خود در حال حرکت به طرف خط بود، بر اثر اصابت خمپاره در نزدیکی آنها به کانال پرتاب شد و دستش شکست ولی علیرغم مجروحیّت دوست خود ـ آقای حمید شمس ـ را با یک دست بلند کرده و به پایگاه رساند. او بعد از آن ماجرا با وجود آن که دستش دو ماه در گچ بود، کار خود را تعطیل نکرد» (ابراهیمی فخر و دیگران، ص۱۲۲ و نیز محسن ظریف...، بش). «او را در جبهه و در حین عملیات بهآسانی نمیتوانستیم در جای ثابتی پیدا کنیم. فقط میتوان گفت که در عملیات، همه جا بود. همیشه نگران سلامتی نیروها و توفیق عملیات بود و مثل یک زنبور عسل به همۀ گلها سر می زد» (شریعتی، ص۱).
شهید ظریف در قسمتی از وصیّتنامه اش نوشتهاست: «ابتدا به برادران بسیجی و سپاهیام خطاب میکنم که برادران! تا خون در بدن دارید، در راه خدا و برای جمهوری اسلامی خدمت کنید و راه ما را ادامه دهید! ما رفتیم ولی وای به حالمان است! چرا که نتوانستیم دِینمان را به شهدا و اسلام ادا کنیم. حال، پدر و مادر عزیزمان! اگر من به هدف خود رسیدم، از زحمات بیکران و فداکاری شما بود؛ چرا که شما بودید که من را از زمان کودکی و آن زمان که اصلاً درک و شعور نداشتم، به این زمان رساندید تا آگاهانه، راه خود را انتخاب کنم» (موسوی، ص۳۷۴ و ۳۷۵).
مآخذ: ابراهیمی فخر، محمد و همکاران، لالههای جاوید (ویژهنامۀ سرداران شهید مشهد)، مشهد: اقبال، ۱۳۸۷؛ افسری گوندوک، طاهره (مادر شهید) مصاحبه با حسینیان، [بیتا]، موجود در مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس بسیج و سپاه امام رضا(ع) شمارۀ نوار: ۱۶۸۲؛ امیرخانی، ابراهیم (همرزم شهید) مصاحبه با شیرغلامی، ۱۳۸۵، موجود در همان سال، شمارۀ نوار: ۱۶۸۲؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گواهی مسئولیت، گواهی جبهه، گواهی خدمت، موجود در همان مرکز؛ سمیعی، علی، کارنامه توصیفی عملیات های هشت سال دفاع مقدس، تهران، نسل کوثر، ۱۳۸۲؛ شریعتی، حسن، (مصاحبه با همرزم شهید)( بی نام)، بی تا، پرونده سرگذشت پژوهشی، موجود در مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی؛ کنگرۀ بزرگداشت سرداران و بیستوسه هزار شهید خراسان، کارنامۀ کاری و اخلاقی شهید، نوار شمارۀ ۱۹۴، موجود در مرکز حفظ آثار و و نشر ارزش های دفاع مقدس بسیج و سپاه امام رضا(ع)؛ موسوی، سیّدسعید، فرهنگنامۀ جاودانههای تاریخ (زندگینامۀ فرماندهان شهید استان خراسان رضوی)، تهران، شاهد، ۱۳۹۲؛ [بینام]، «محسن ظریف بروجردیان»، (بارگذاری: ۵ آبان ۱۳۸۸)، تارنمای «خبرگزاری دفاع مقدّس»،<https://defapress.ir/fa/news/125376>، (دسترسی: ۷ اسفند۱۳۹۹)؛ [بینام]، «محسن ظریف بروجردیان»، [بیتا]، تارنمای «تا شهدا»،< http://tashohada.ir/shohada_item/id,21141>، (دسترسی: ۷ اسفند ۱۳۹۹).
/ ندا نبیزاده اردبیلی/