به نظر می‌رسد ارتباط با اینترنت قطع است.

اتصال دستگاه با اینترنت را بررسی کنید ...

ماهینی ، علیرضا

استان بوشهر

ماهینی ، علیرضا

دفاع مقدسشهدا و اشخاصفرمانده گردان و همطراز (جانشین یا معاونین)
استان بوشهر
آخرین ویرایش: ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

ماهینی، علیرضا ( 1 فرودین ۱۳۳۵ـ ۲۳ بهمن۱۳۶۰) فرمانده گردان عملیاتی در ستاد جنگ-های نامنظم شهید چمران.

علیرضا در محله​‌‌ی « جلالی» شهر بوشهر به دنیا آمد. پدرش "احمد"بزرگ و معتمد محل و به شغل صیادی و ماهیگیری در دریا اشتغال داشت. مادرش " مریم شغابی" نام داشت.علیرضا شش ماهه بود که با پدر و مادرش به زیارت کربلای معلی و نجف اشرف در کشور عراق رفتند. احمد از همان کودکی فرزندانش را به یادگیری و آموزش قرآن فرا می​‌‌خواند علیرضا در سن پنج سالگی در۱۳۴۰ به مکتب​‌‌خانه رفت. او پس از یک​‌‌سال آموزش قرآن در سال ۱۳۴۱ در دبستان فردوسی (امام صادق فعلی) بوشهر ثبت​‌‌نام کرد. (دهقانی،۱۳۹۹)

علیرضا دانش​‌‌آموز ممتاز و به​‌‌عنوان نماینده کلاس انتخاب شد. با پایان دوران ابتدایی در سال ۱۳۴۷ وارد مدرسه "اخوت" محله "خواجه​‌‌های" شهر بوشهر شد و دوران سه ساله راهنمایی را به پایان رسانید. او در این مدت درکنار کتاب​‌‌های درسی،کلاس​‌‌های قرآن مسجد محله جفره حضور پیدا می کرد.پس از اتمام دوره راهنمایی مشغول به کار می​‌‌شدند اما بخاطر علاقه و جدیت او در درس خواندن، به ادامه تحصیل در هنرستان فنی«حاج جاسم بوشهری» پرداخت. با ورود به دبیرستان مطالعات سیاسی و مذهبی خود را با کمک یکی از معلمان افزایش داد و مسائل آن روز جامعه را تجزیه و تحلیل می​‌‌کرد. (سبزه علی ،۱۳۹۵)

علیرضا در هنرستان تصمیم گرفت علیه رژیم پهلوی به مبارزه پردازد و با ارتباطی که خانواده​‌‌اش با شیخ​‌‌ابوتراب عاشوری(شهادت ، ۱۳ آذر ۱۳۵۷ش) و باقر میگلی​‌‌نژاد ( شهادت، ۱ فروردین ۱۳۶۱ش) از رهبران انقلابی بوشهر در دهه ۱۳۵۰ داشت، به جمع جوانان انقلابی پیوست. و با گروهی از دانش آموزان به بحث​‌‌های سیاسی مشغول شد. وگاهی اوقات با هواداران رژیم پهلوی به مباحثه می​‌‌نشست. از آن جایی که بالاترین معدل کتبی هنرستان را کسب کرده بود  در سال ۱۳۵۶ بدون کنکور در دانشگاه « علم​‌‌وصنعت» تهران پذیرفته شد. مسیر دانشگاه و فضای اطلاعاتی آن روز، او را بیشتر به میدان سیاست و مبارزه کشاند. او با دسترسی به کتابخانه دانشگاه و جلسات مذهبی و سیاسی مساجد تهران، اساس و بنیان و شالوده ایدئولوژی اسلامی خود را گسترش داد. صحبت​‌‌ها و عملکرد او تقلیدی نبود بلکه با علم به فساد رژیم پهلوی و آشنایی با اندیشه​‌‌های حضرت امام خمینی(ره) مبارزه خود را شروع کرده بود. او علاوه​‌‌بر درس دانشگاه فعالیت​‌‌های مبارزانی خود را در اردوهای دانشجویی و تشکیلاتی ادامه داد و اغلب روزهای جمعه در کوهنوردی​‌‌های دسته​‌‌جمعی و تشکیلاتی مباحث انقلابی را بیان می​‌‌کرد. پس از چند ماه به علت فعالیت​‌‌های مستقر سیاسی از ادامه تحصیل وی در دانشگاه ممانعت واخراج گردید.( شکوهی، ۱۳۸۲)

علیرضا در برگشت به بوشهر با جلسات شبانه، اطلاعات مهمی را در مورد قیام انقلاب اسلامی در اختیار دوستان و اقوام و خویشاوندان گذاشت. او در اوایل سال ۱۳۵۷ به خدمت سربازی رفت و در تهران مبارزات سیاسی خود را در سربازخانه در بین هم خوابگاهی​‌‌ها ادامه داد. با اوج​‌‌گیری تظاهرات و راهپیمایی​‌‌های انقلاب در هر فرصتی که پیش می​‌‌آمد با گرفتن مرخصی به جمع مردم انقلابی تهران می​‌‌پیوست. او در راهپیمایی خیابان کاخ تهران به همراه تعدادی از مبارزان انقلابی از جمله حاج​‌‌رضا قادریان به دستور شیخ ابوتراب عاشوری شرکت کردند. با فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازها از سربازخانه، علیرضا با تعدادی از جوانان انقلابی از پادگان فرار کردند و به جمع مردم انقلابی پیوستند. او در تهران فعالیت​‌‌های خود را ادامه داد و اخبار و اطلاعیه​‌‌ها را به وسیله اتوبوس​‌‌ها به بوشهر ارسال می​‌‌کرد.(دهقانی، ۱۳۹۹)

علیرضا در واقعه هفدهم شهریور ۱۳۵۷ تهران و کشتار مردم بی​‌‌دفاع حضور داشت و تا مرز شهادت پیش رفت و تحت تعقیب حکومت، پنهانی در زیر زمینی در محلات جنوبی تهران زندگی می​‌‌کرد. ارتباط نزدیک علیرضا با روحانیت انقلابی سبب رشد دینی و سیاسی بیشتر او شد. در تهران یکی از افراد ثابت حاضردر جلسات، آیت​‌‌الله طالقانی ( وفات، ۱۳۵۸)، آیت​‌‌الله مرتضی مطهری (شهادت، ۱۳۵۹) بود. علیرضا در مبارزات مسلحانه ۱۲ تا ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ در تهران شرکت داشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲بهمن ۱۳۵۷ و برگشت به بوشهر برای کمک به حفظ انقلاب عضو کمیته انقلاب اسلامی شهر بوشهر شد. در سال ۱۳۵۸، دانشگاه علم​‌‌وصنعت از علیرضا به پاس خدمات سیاسی ـ انقلابی وی در مبارزه با رژیم پهلوی، جهت ادامه تحصیل دعوت کرد. اما با توجه به فعالیت های انقلابی علیرضا که برای ارشاد و راهنمایی نسل جوان به​‌‌عنوان معلم در دبیرستان سعادت و هنرستان حاج جاسم بوشهری مشغول به کار شد،و به دانشگاه نرفت با شروع جنگ تحمیلی عراق در ۱۳۵۹ با وجود پیشنهاد پست​‌‌هایی در حوزه آموزش​‌‌وپرورش و استانداری در مهر۱۳۵۹ به سوی جبهه​‌‌های جنوب برای دفاع از کشور شتافت.

علیرضا در هر مرحله اعزام با تبلیغ و سخنرانی تعداد زیادی از دانش​‌‌آموزان و معلمان و دوستان را با خود همراه می​‌‌کرد. او در هر مرحله حضور در جبهه سه الی چهار ماه می​‌‌ماند و سپس یک هفته برای مرخصی و دیدار خانواده به بوشهر بر می​‌‌گشت. در یکی از اعزام​‌‌ها که فرماندهی گروه اعزامی با علیرضا بود، انبار مهمات لشکر۹۲ زرهی آتش گرفت، با اینکه وارد شدن به زاغه​‌‌های مهمات بسیار خطرناک بود علیرضا رزمندگان را به خالی کردن انبار مهمات تشویق می​‌‌کرد ومی​‌‌گفت: ارزش این کار از جنگیدن و حضور در خط مقدم جبهه کمتر نیست و اجر و ثوابش بیشتر است. علی​‌‌رغم اینکه احتمال انفجار وجود داشت خودش با اسماعیل کمان( شهادت، ۲ فروردین ۱۳۶۱)، عبدالرضا محمدی باغملایی( شهادت، ۲۹ اسفند۱۳۶۰)  و مختار بدیه(شهادت، ۱۵ آذر ۱۳۵۹) و تعدادی دیگر تلاش زیادی کردند تا توانستند برخی از زاغه​‌‌های مهمات را قبل از انفجار خالی کنند. (شکوهی ،۱۳۸۲)

علیرضا در ۲۸دی ۱۳۵۹به​‌‌عنوان فرمانده گردان در این عملیات علیرضا از ناحیه سینه مجروح شد و بلافاصله بعد از مداوای نسبی در بیمارستان صحرایی دوباره به روستای طراح از توابع شهرحمیدیه برگشت و در ادامه عملیات از ناحیه پیشانی مجروح شد.او در منطقه تا پایان عملیات حضور داشت.ودر آزادی سازی شهر «هویزه» از استان خوزستان با رزمندگان بوشهری نقش بسزایی داشت و با خیانت بنی​‌‌صدر آن​‌‌ها در هویزه گرفتار شدند. او بعد از نماز مغرب وعشاء با ناراحتی در کنار رزمندگان بوشهری، با نور چراغ نفت سوز نشست و پس از مکثی قرآنش را که لای پارچه​‌‌ای بود، در آورد و با تلاوت چند آیه از سوره «صف» سخنانش را آغاز کرد. او از مشکلاتی که در آن زمان در جبهه حاکم بود و از خیانت بنی​‌‌صدر و شهادت نیروهای مخلص گفت و تأکید کرد که امروز بیش از هر زمان دیگری به حضور ما در جبهه نیاز است .عصر همان روز دکتر چمران با پاهای مجروح و عصازنان خود را به روستای « مالکیه» رسانده بود و با سروان رستمی از فرماندهان جنگ​‌‌های چریکی ملاقات و جویای علیرضا ماهینی بود. و از سروان رستمی می​‌‌خواهد هر چه زودتر گروه بچه​‌‌های بوشهری را به فرماندهی علیرضا ماهینی که خودش لقب « مالک​‌‌اشتر» را به او داده بود، به منطقه مالکیه بفرستد. علیرضا و نیروهایش پس از چند روز درگیری،مالکیه و سوسنگر را از دست نیروهای بعثی عراق نجات دادند. در این عملیات در روز ۲۸ دی ۱۳۵۹ دوستان بوشهریش محمدعلی شاکردرگاه، نصرالله محمدی و بابک الهی به شهادت رسیدند.(دهقانی.ص ۴۷۱)

گروه علیرضا ماهینی توسط فرماندان کشوری در اهواز تقدیر بعمل آمد، اما هرگز علیرضا برای دریافت تقدیرنامه به استانداری استان خوزستان و اهواز مراجعه نکرد و گفت: ما احتیاج به این تشویق​‌‌ها نداریم. ما تقدیر و تشویق خود را از خدا خواهیم گرفت. علیرضا در این عملیات از ناحیه سینه تیر خورده بود و بلافاصله پس از مداوای نسبی در بیمارستان صحرایی به منطقه دهستانی « طراح» از شهر حمیدیه جهت ادامه عملیات برگشت. در این منطقه هم علیرضا برای مرحله دوم از ناحیه پیشانی مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و زخمی شد و با کمک دوستان با باند و وسایل ضدعفونی کننده پیشانی خود را بسته بود و به عملیات ادامه می​‌‌دهد و در منطقه طراح خود جلوتر از همه خط را شکسته و با فریاد« الله​‌‌اکبر» به پیش می​‌‌رفت.(دهقانی،۴۷۴)

علیرضا شب عملیات در تاریخ هشتم آذر ۱۳۶۰در عملیات طریق القدس که با هدف آزادسازی شهر بستان و روستاهای اطراف آن انجام شدبه عنوان، فرمانده شرکت داشت. در اوج درگیری​‌‌ها ترکش به پایش اصابت کرد و به شدت مجروح شد، او نمی​‌‌خواست نیروها از مجروح شدنش مطلع شوند، چرا که باعث تضعیف روحیه آنها می​‌‌شد. درد شدیدی تمام بدنش را فرا گرفته بود، هر لحظه ممکن بود کسی او را با آن وضعیت ببیند و زخمی شدن علیرضا ماهینی را به بقیه اطلاع دهد به هر طریقی بود خود را به کانالی رساند خون زیادی از وی رفته بود و باران خفیفی باریدن گرفت، سر و صورت علیرضا خیس شده بود و سرمای هوا و خونریزی شدید او را از رمق انداخته بود اما مرتب ذکر می-گفت و راز و نیاز می​‌‌کرد، وقتی « مختار احمدی» و« رمضان راستی» از رزمندگان بوشهری برای انتقال او زیر آتش دشمن رفتند، علیرضا به محض دیدن آنها گفت چرا آمدید؟ چرا برای نجات من، جان خود را به خطر انداختید، آیا مجروح دیگری نیست که او را ببرید. آنها با اصرار، علیرضا را به عقب برگرداندند. همان شب خطی که در آن محور شکسته و موفقیت آمیز عمل کردند، خطی بود که علیرضا فرمانده آن بود.(شکوهی،۱۳۸۲)

ارتش عراق در تاریخ شانزدهم بهمن ۱۳۶۰ دست به عملیات سنگینی در منطقه «چزابه» به منظور بازپس گیری«بستان» و روستاهای اطراف آن زد.همه نیروها برای اعزام به منطقه عملیاتی آماده شدند. مرتضی قربانی، فرمانده تیپ ۲۵ کربلا با ماشین فرماندهی وارد کانال شد و علیرضا را در آغوش گرفت و گفت باید فرماندهی یکی از گردان​‌‌های تیپ ۲۵ کربلا را برعهده بگیرید. قربانی، از رشادت​‌‌ها و دلاوری​‌‌های علیرضا در بستان و سوسنگرد و دهلاویه از طریق مصطفی چمران خبر داشت.

علیرضا از پذیرفتن مسئولیت خودداری کرد اما با اصرار « مرتضی قربانی» قبول کرد. بچه​‌‌های بوشهری متوجه جدایی علیرضا بودند و به این قضیه معترض شدند. در هرحال دست تقدیر بر این شد، که علیرضا از بچه​‌‌ها جدا شود و بعنوان فرمانده یکی از گردان​‌‌های لشکر کربلا در عملیات تنگه چزابه شرکت کند. وقت وداع یک​‌‌یک بچه​‌‌ها را در آغوش می​‌‌کشید و همه با گریه با او وداع می-کردند. چهره نورانی و مظلوم علیرضا همه را نگران کرده بود. آخرین وصایای علیرضا به دوستان خود این بود که « نگران نباشید و با توکل به خدا و اطاعت از فرمان امام(ره) همانگونه که در قبل حماسه آفریدید این بار نیز افتخار دیگر در تاریخ جنگ بیافرینید. به این کار نداشته باشید که فرمانده شما کیست همه باید به وظیفه خود عمل کنیم» همه را بوسید در حالی که اشک در چشمانش نمایان شده بود به اتفاق آقای مرتضی قربانی ، پادگان را ترک نمود. علیرضا ماهینی با نیروهای تحت فرمانش در مقابل تک دشمن در چزابه به دفاع پرداختند. ( یا حسینی، ،۱۳۸۳)

سرانجام علیرضا ماهینی در تاریخ بیست​‌‌وسوم بهمن ۱۳۶۰ در تنگه چزابه به شهادت رسید. به پاس خدمات مهم او در دفاع مقدس یکی از خیابان​‌‌ ها و مدرسه ای در  شهر بوشهر به نام او نامگذاری شده و تندیس این شهید بزرگوار در ورودی این خیابان قرار داده شده است.کتاب با پای خسته رفتن،دلداده،بچه محله جلالی،دکترچمران،مالک اشتر،جنگ های نامنظم،حدیث آموزگاران عشق،مشق های ماندگار،از کتاب های که با موضوع شهید علیرضا مکاهینی تدوین شده است(ماهینی، ۱۳۹۰)

از مهمترین خصوصیات اخلاقی شهید اهل مطالعه و تحقیق و پژوهش بود. واغلب درتوی ساکش کتاب و نشریه داشت و در کمترین فرصت موجود مطالعه می​‌‌کرد. علیرضا علاوه بر سلحشوری و شجاعت، انسانی فرهیخته و دوستدار دانش بود. در او مهربانی خاصی موج می​‌‌زد و از بینش و آگاهی بالایی برخورداردانش آموزان و معلمان در جنگ جلسات تجلیلهای سیاسی ،فرهنگی او با علاقه شرکت میکردند.(سبزه علی، ص ۲۷۶)

علیرضا در نمازهایش توجه زیادی به ذکرها داشت.نماز خواندنش مثل یک فرد عادی نبود. معنویتش فرد را مجذوب می​‌‌کرد. همیشه با خضوع وخشوع و بصیرت نماز را به جا می​‌‌آورد که انسان احساس می​‌‌کرد آخرین نمازش است و هر بیننده​‌‌ای دوست داشت مدت​‌‌ها و ساعت​‌‌ها شاهد این منظره زیبا باشد.(ماهینی، ۱۳۹۰)

در قسمتی از وصیت​‌‌نامه شهید آمده است:

حمد وسپاس خداوند را که راه مستقیم را برایم نمایاند و نصرتم داد که بتوانم در راهش گام زنم و از لغزشها و انحرفها دوری گزینم. خدایا تو را شکر می​‌‌کنم که قدرت شناخت به من دادی تا بتوام خوب و بد را تشخیص بدهم و سپاس که یاریم نمودی تا خوب را انتخاب نمایم و حمد تو را که نیرو به من بخشیدی تا بتوانم با آن از دینت که سند رهایی ما مستضعفان از زیر یوغ مستکبران و زور به دفاع برخیزم. خدایا در همه حال یاریم نما. یک لحظه مرا به خودم وا مگذار که اگر عنان اختیار مرا رهاسازی ، به انحراف کشیده می​‌‌شوم.در شرایطی که استکبار جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، انقلاب اسلامی مردم مسلمان ما را مورد شدیدترین حمله​‌‌های تبلیغاتی سیاسی و نظامی قرار داده، انقلابی که برای حاکمیت قانون الله به دست مردم مسلمان مبارزمان به رهبری امام عزیزمان خمینی بزرگ صورت گرفته، انقلابی که می​‌‌تواند تحقق بخش تمامی آیات قرآن باشد. بنابراین تشخیص دادم با شرکت در جنگ می​‌‌توانم دینم را نسبت به این انقلاب ادا نمایم.(دهقانی،۱۳۹۹)،(بش، زندگینامه فرماندهان،۱۳۹۹)

مآخذ:  اسناد بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، ۱۳۹۹،پرونده بایگانی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر ۱۳۹۸،دهقانی، فرزانه، فرهنگنامه جاودانه​‌‌های تاریخ ( زندگینامه فرماندهان شهید استان بوشهر)، تهران، نشر شاهد، چاپ اول ۱۳۹۹،سبزه علی( شاه بابایی) زهرا، دلداده، سوره مهر، ۱۳۹۵،شکوهی، جمشید، با پای خسته رفتن، انتشارات شروع ۱۳۸۲، ماهینی، اسماعیل، شهید دکتر چمران و مالک اشتر، ناشر امیرالعلم، ۱۳۹۰، یا حسینی، سیدقاسم، حدیث آموزگاران عشق، نشر نگین امین، ۱۳۸۳ ،

 / فرزانه دهقانی/

ماهینی ، علیرضا

شناسه مدخل۶۳۹۵۱۰
شناسه مقاله۱۵۹۰
استانبوشهر
کارگروهدفاع مقدس
گروهشهدا و اشخاص
زیرگروهفرمانده گردان و همطراز (جانشین یا معاونین)
ارجاعیخیر
جلد چاپیجلد اول
آخرین ویرایشچهارشنبه، ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

دانشنامهٔ استانی دفاع مقدس



نمایش بیشتر